جدول جو
جدول جو

معنی گرفته زدن - جستجوی لغت در جدول جو

گرفته زدن
(زِ کَ دَ)
نیزه و طعنه زدن. (برهان) (آنندراج) :
هست فلک را بطبع خاصه بر اهل هنر
رسم گرفته زدن خوی دغا باختن.
سنایی غزنوی (از حاشیۀ برهان چ معین).
ز مهرم مکش سوی پیکار خویش
گرفته مزن بر گرفتار خویش.
نظامی.
، کنایه از لاف زدن و گزاف گفتن باشد. (برهان) (آنندراج) :
گرفته مزن در حریف افکنی
گرفته شوی گر گرفته زنی.
نظامی.
، سرزنش کردن. (برهان)
لغت نامه دهخدا
گرفته زدن
نیزه زدن طعن زدن: زمهرم مکش سوی پیکار خویش گرفته مزن بر گرفتار خویش. (نظامی)، سرزنش کردن ملامت کردن، لاف زدن گزاف گفتن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
گره بستن، گره دادن، گره در چیزی انداختن
فرهنگ فارسی عمید
(گِ رِ تَ / تِ دِ)
غمگین. اندوهناک. متألم:
اگر گرفته دلی از جهانیان صائب
ز خویش خیمه برون زن جهان دیگر باش.
صائب (از آنندراج).
رجوع به گرفتن دل شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ / تِ دَ)
نفس تنگ. تنگ نفس. بستن دم در موقع حرکت و دویدن
لغت نامه دهخدا
(زِ گِ رِ تَ)
اسیر شدن:
بجنگ ار گرفته شود نوش زاد
بدو زین سخنها مکن هیچ یاد.
فردوسی.
- گرفته شدن آواز، غلیظ شدن آواز، نیکو برنیامدن صدا: آواز او (خداوند علت جذام) درشت و گرفته شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ / تِ سُخَ)
آنکه سخن او به آسانی نتوان دانست
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ / تِ زَ)
آنکه بر سخن گفتن قادر نباشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ)
اشک ریختن. (آنندراج) :
همچو طاوس بسامان ندهندت همه چیز
گه بپا گریه زدن گاه به پر خندیدن.
سنجر کاشی (از آنندراج).
چو خس را خود افکنده در دیده کس
ز خود بایدش گریه زد نی ز خس.
میرخسرو (از آنندراج).
چندانکه زدم گریه به این شعلۀ جانسوز
ساکن نشد آتش ز درون آب ز بیرون.
میرشاهی سبزواری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
عقده زدن، بستن
فرهنگ لغت هوشیار
اشک ریختن: چندان که زدم گریه باین شعله جانسوز ساکن نشد آتش زدرون آب زبیرون. (میرشاهی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گفته شدن
تصویر گفته شدن
بیان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرفته دل
تصویر گرفته دل
غمگین، اندوهناک، متالم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرفته دم
تصویر گرفته دم
نفس تنگ تنگ نفس، بستن نفس بهنگام حرکت و دو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرفته زبان
تصویر گرفته زبان
آنکه بر سخن گفتن توانا نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرفته سخن
تصویر گرفته سخن
کسی که سخنش را باسانی نتوان دانست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
Knot
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
faire un nœud
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
mengikat simpul
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
kufunga fundo
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
düğüm atmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
結ぶ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
打结
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
לקשור
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
매듭을 짓다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
fazer um nó
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
गाँठ लगाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
een knoop maken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
fare un nodo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
hacer un nudo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
зав'язувати вузол
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
завязывать узел
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
zawiązywać węzeł
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
einen Knoten machen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
ผูก
دیکشنری فارسی به تایلندی