جدول جو
جدول جو

معنی گرفته زدن - جستجوی لغت در جدول جو

گرفته زدن
نیزه زدن طعن زدن: زمهرم مکش سوی پیکار خویش گرفته مزن بر گرفتار خویش. (نظامی)، سرزنش کردن ملامت کردن، لاف زدن گزاف گفتن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرفته سخن
تصویر گرفته سخن
کسی که سخنش را باسانی نتوان دانست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرفته زبان
تصویر گرفته زبان
آنکه بر سخن گفتن توانا نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرفته دم
تصویر گرفته دم
نفس تنگ تنگ نفس، بستن نفس بهنگام حرکت و دو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرفته دل
تصویر گرفته دل
غمگین، اندوهناک، متالم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گفته شدن
تصویر گفته شدن
بیان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
اشک ریختن: چندان که زدم گریه باین شعله جانسوز ساکن نشد آتش زدرون آب زبیرون. (میرشاهی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
گره بستن، گره دادن، گره در چیزی انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گره زدن
تصویر گره زدن
عقده زدن، بستن
فرهنگ لغت هوشیار
завязывать узел
دیکشنری فارسی به روسی
зав'язувати вузол
دیکشنری فارسی به اوکراینی
गाँठ लगाना
دیکشنری فارسی به هندی
গিঁট বাঁধা
دیکشنری فارسی به بنگالی